بالاخره رادمهرم مهدکودکی شد
امروز دوم اردیبهشت نود هفت. رادمهر جون بالاخره بعد از یک سال تلاش برای پشت سر گذاشتن اضطراب جدایی و قدم به قدم جدا شدن و فاصله گرفتن با من و باباش، امروز برای اولین بار مهد موند و من اومدم خونه و یک ساعت بعد رفتم دنبالش. قربون اون خوشحالیات و ذوق کردنات بشم پسر من که توی مهد خیلی بهت خوش گذشته بود. فقط از کلاس اومده بودی بیرون و پرسیده بودی مامانم کجاست؟ ازونجایی که بهت قول داده بودم واست لپ لپ بخرم ، بهت گفتن که مامان رفته لپ لپبخره و سریع بر میگرده، بعدش هم طرگرمت کرده بودن و برده بودنت توی کلاس و شماهم فراموش مرده بودی و مشغول بازی شده بودی. من اومدم خونه و داداش رو خوابوندم و گذاشتمش پیش بابا و اومدم دنبال گل پسرم. وقتی اومدم دن...
نویسنده :
سحر
0:54